امروز پنج شنبه , 10 آبان 1403

پاسخگویی شبانه روز (حتی ایام تعطیل)

6,000 تومان
  • فروشنده : کاربر
  • مشاهده فروشگاه

  • کد فایل : 44915
  • فرمت فایل دانلودی : .doc
  • تعداد مشاهده : 5.9k

دانلود تحقیق درمورد صداي پاي آب

دانلود تحقیق درمورد صداي پاي آب

0 5.9k
لینک کوتاه https://daftaroketab-comfarhangifilekeyhanketabhesabdari.pdf-doc.ir/p/ee9f655 |
دانلود تحقیق درمورد صداي پاي آب

با دانلود تحقیق در مورد صداي پاي آب در خدمت شما عزیزان هستیم.این تحقیق صداي پاي آب را با فرمت word و قابل ویرایش و با قیمت بسیار مناسب برای شما قرار دادیم.جهت دانلود تحقیق صداي پاي آب ادامه مطالب را بخوانید.

نام فایل:تحقیق در مورد صداي پاي آب

فرمت فایل:word و قابل ویرایش

تعداد صفحات فایل:10 صفحه

قسمتی از فایل:

اهل كاشانم.

روزگارم بد نيست.

تكه ناني دارم، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.

مادري دارم، بهتر از برگ درخت.

دوستاني، بهتر از آب روان.

 

و خدايي كه در اين نزديكي است:

لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.

روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

 

من مسلمانم.

قبله ام يك گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجادة من.

من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.

در نمازم جريان دارد ماه، جريان دارد طيف.

سنگ از پشت نمازم پيداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتي مي خوانم

كه اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو.

من نمازم را، پي «تكبيره الاحرام» علف مي خوانم،

پي «قد قامت» موج.

 

كعبه ام بر لب آب،

كعبه ام زير اقاقي هاست.

كعبه ام مثل نسيم، مي رود باغ به باغ، مي رود شهر به شهر.

 

«حجرالاسود» من روشني باغچه است.

 

اهل كاشانم.

پيشه ام نقاشي است:

گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ، مي فروشم به شما

تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است

دل تنهايي تان تازه شود.

چه خيالي، چه خيالي، . . . مي دانم

پرده ام بي جان است.

خوب مي دانم، حوض نقاشي من بي ماهي است.

 

اهل كاشانم.

نسبم شايد برسد

به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك «سيلك».

نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.

 

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف،

پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي،

پدرم پشت زمان ها مرده است.

پدرم وقتي مرد، آسمان آبي بود،

مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد.

پدرم وقتي مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.

مرد بقال از من پرسيد: چند من خربزه مي خواهي؟

من از او پرسيدم: دل خوش سيري چند؟

 

پدرم نقاشي مي كرد.

تار هم مي ساخت، تار هم مي زد.

خط خوبي هم داشت.

 

باغ ما در طرف ساية دانايي بود.

باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه،

باغ ما نقطة برخورد نگاه و قفس و آينه بود.

باغ ما شايد، قوسي از دايرة سبز سعادت بود.

ميوة كال خدا را آن روز، مي جويدم در خواب.

آب بي فلسفه مي خوردم.

توت بي دانش مي چيدم.

تا اناري تركي بر مي داشت، دست فوارة خواهش مي شد.

تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت.

گاه تنهايي، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد.

شوق مي آمد، دست در گردن حس مي انداخت.

فكر، بازي مي كرد.